۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

....

در پسین روزهای فصل بهار، برگها در هجوم پاییزند زردها روی شاخه می مانند، سبزها روی خاک میریزند
جای عطر گل اقاقی و یاس، بوی خون در فضای این شهر است گویی احساس سربلندی و اوج، با تمام درختها قهر است
از کف سنگفرش هر کوچه، خون ناحق لاله را شستند غافل از اینکه در سراسر شهر، سروها جای لاله ها رستند
شب به شب روی شاخه هر سرو، قمری و چلچله هم آواز است بانگ الله اکبر از هر سو، نغمه ساز است و نغمه پرداز است
هر دهانی که بوی گل می داد، دوختندش به نوک سوزنها بوی گل شد گلاب و جاری گشت، از دو چشم خمار سوسن ها
ناله پرشرار مرغ سحر، معنیش ارتداد و بی دینی است در زمستان ذوق و اندیشه، سبز بودن چه جرم سنگینی است
ساقه هایی که سبزتر بودند، سرخ گشته به خاک غلطیدند باقی ساقه ها از این ماتم، برگهای سیاه پوشیدند
نخل را کنده بید می کارند، بید مجنون کجا ثمر بدهد؟ ای که بر روی ماه چنگ زدی! باش تا صبح دولتت بدمد!

"عالی پیام"

هیچ نظری موجود نیست: